سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
دوشنبه 91 مهر 10 , ساعت 10:22 صبح

 

http://www.snn.ir/pic/13910709166_2011211328e.jpg
تاریخ مخابره : 1391/07/10
زمان مخابره : 10:24 AM
سرویس خبر :
سیاسی > حلقه شهید علیرضا شبانی
جانشین سازمان بسیج مستضعفین با بیان خاطره ای به تشریح آغاز فتنه در انقلاب و چگونگی وقوع آن پرداخت و گفت: فتنه تنها در سال 88 اتفاق نیفتاد بلکه در شب چهلم آغازین جنگ نیز به شکل دیگر مطرح شد که ...

 

به گزارش خبرنگار «حلقه شهیدعلیرضا شبانی»به نقل از خبرگزاری دانشجو از شیراز، سردار علی فضلی امروز در همایش بسیجیان و رزمندگان هشت سال دفاع مقدس در شهرستان کوار به بیان خاطرات خود پرداخت.
 
وی که از یادگاران و فرماندهان دوران دفاع مقدس است معتقد است کلید فتنه به نوعی از زمان جنگ خورده شد.
 
جانشین سازمان بسیج کشور با بیان خاطره ای به تشریح آغاز فتنه در انقلاب و چگونگی وقوع آن پرداخت.
 
این فرمانده دوران دفاع مقدس خاطره خود را از شکست حصر آبادان و اتفاقاتی که روزهای قبل از آن توسط بنی صدر اتفاق افتاد تعریف کرد ...
 
روز سی و نهم آغاز جنگ بود، آن زمان شرایطی خوبی در منطقه های مرزنشین ما حاکم نبود.
 
امام (ره) دستور شکست حصر آبادان را داده بودند؛ بچه های سپاه و بسیج که آن زمان نیروهای مردمی نامیده می شدند برای کمک گرد هم جمع شده بودند.
 
یادم می آید برای شکست حصر آبادان 250 نیرو نیاز داشتیم، از هر استان تعدادی نیرو برای کمک اعزام شده بودند، 50 رزمنده از فارس، 50 رزمنده از غرب تهران، 16 رزمنده از جزیره خارک، 46 رزمنده از دزفول و 84 رزمنده نیز از کهگیلویه و بویراحمد در اهواز جمع شده بودند تا برای شکست حصر آبادان ارتش را کمک کنند.
 
آن زمان این قدر مشکلات زیاد بود که حتی برای اعزام این تعداد نیرو دستگاه های اجرایی هم درگیر تامین وسیله نقلیه برای اعزام نیروها بودند.
 
تامین اتوبوس برای انتقال نیروها به تاخیر افتاد، صبح همان روز بنی صدر برای سخنرانی آمده بود و یک سخنرانی با طعنه و توهین انجام داد.
 
بنی صدر خطاب به نیروهای رزمنده بسیجی گفت: شما چرا به جبهه آمده اید؟ شما دانش و آموزش نظامی ندیده اید و به نوعی دست و پا گیر ارتش نیز هستید.
 
زمان سخنرانی بنی صدر، جو سنگینی بر جلسه حاکم بود با چند تا از بزرگان جلسه درگوشی صحبت کردیم و قرار شد زمانی که بنی صدر پس از پایان سخنرانی از پله ها پایین می آید با هجوم به جلو برویم و با تنه زدن کاری کنیم که وقتی بنی صدر از پله ها پایین می آید زمین بخورد و پاهایش بشکند اما تا چند پله پایین آمد محافظانش او را جمع کردند.
 
بعد از چند ساعت سخنرانی اعلام شد، آیت الله شهید دکتر بهشتی قرار است در نماز برای نمازگران سخنرانی کند او وقتی سخنرانی کرد گفت: ای کاش می شد من هم مثل شما سلاح به دست می گرفتم و از انقلاب با مردم دفاع می کردم.
 
بعد از نماز نیز اعلام شد که امام خمینی (ره) پیام مهمی دارند و از رادیو پخش می شود وقتی آن را گوش دادیم پیامش این بود که «چنان سیلی به صدام می زنیم که از جایش بلند نشود». بعد از این اتفاق ها و فراهم نشدن اتوبوس برای حرکت به سمت آبادان قرار شد با تیمی از فرماندهان و بزرگان گردان عازم آبادان شویم.
 
160 کیلومتر تا ماهشهر و 100 کیلومتر نیز تا آبادان را پشت سرگذاشتیم و تا ساعت 10 شب با بررسی جلسه هایی ویژه با فرمانده سپاه آبادان و فرماندهان ارتش مستقر در این شهر به بررسی آخرین وضعیت منطقه پرداختیم. جلسه که تمام شد بیرون آمدیم.
 
دیدیدم یک بسیجی که شغلش اوراق چی خودرو بود با صدای بلند فریاد می زد آبادان سقوط کرد و عراقی ها وارد آبادان شدند.
 
جلو رفتیم و از او توضیح خواستیم گفت: دشمن از روی ذوالفقاریه وارد شده و روی رودخانه بهمن شیر پل زده و جاده ماهشهر به آبادان تنها راه ورود به آبادان به اشغال درآمده و گروهی از مردم ساکن منطقه نیز اسیر عراقی ها شده اند. با همه بچه های سپاه حساب کردیم 19 نفر بودیم و نمی توانستیم عملا کاری از پیش ببریم.
 
بچه های گردان هم به ماهشهر رسیده بودند اما راه برای ورود به آبادان بسته بود و عراقی ها سوار بر تانک غرور پیروزی داشتند.
 
جنگ تن به تن شده بود و در نخلستان ها نیز آتش به پا شده بود و جنگ سختی در راه بود هر طور شده بود با هماهنگی به اتفاق چند نفر از همرزمان با هلی کوپتر خودمان را به ماهشهر به جمع گردان اعزامی رساندیم.
 
جالب بود برای گردان سرپرست مشخص کرده بودند و او نیز از نیروهای مجاهدین خلق و منافق بود. سرپرست مشخص شده گردان به ما گفت: باید نیروها را به جزیره مینو ببریم.
 
ما گفتیم آنجا نیرو نیازی نیست و پای عراقی نیز به آنجا نمی رسد و امنیت منطقه فراهم است اما چون دستور از بنی صدر گرفته بود اسرار می کرد تا به جزیره مینو گردان را حرکت دهیم.
 
بنی صدر بهش گفته بود باید با تغییر مسیر گردان پاسداران و بسیجی ها را بی اثر کنید تا سقوط آبادان قطعی شود.
 
اما اینجا بود که دشمن شناسی و لطف الهی شامل حال ما شد و به دستور یکی از سرداران شجاع گردان، مسیر را به سمت آبادان تغییر دادیم و از همان موقع نیز دیگر این نیروی مجاهدین خلق و فتنه گر را ندیدیم و نفهمیدیم کجا رفت اما او را می شناسیم.
 
سردار فضلی خاطره خود را با گفتن این نکته به پایان رساند که فتنه تنها در سال 88 اتفاق نیفتاد بلکه در شب چهلم آغازین جنگ نیز به شکل دیگر مطرح شد که با بصیرت پاسداران و بسیجیان عوامل فتنه ناکام ماندند.


لیست کل یادداشت های این وبلاگ